۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

يکي از شعر هاي پدرم
گر که خواندي نامه هايم نازنين
جاي پاي اشکهايم را ببين
گر نمي سوزد دلت بر حال من
لا اقل از چشم من دوري گزين

دید و بازدید بزرگان

با سلام خدمت همه دوستان و عزيزان بالاخره سال نو هم اومد و بهار رو به خونه تک تک عزيزان آورد . يکسري از عزيزان که به مسافرت رفتن و يک سري هم به ديد و بازديد عيد رفتن . منم ميخواستم يه چيزي رو به همه دوستان عرض کنم . بچه ها وقتي که ما کوچيک بوديم همه ماها بيشتر وقتا رو پيش پدر بزرگ و مادر بزرگمون بوديم بيائسد اونها رو فراموش نکنيم و حتما روز اول عيد سري به بزرگاي فاميل بزنيم چون الان ما اونها رو درک نميکنيم ولي وقتي هم سن و سال اونها بشيم ميفهميم که اين ديد و بازديد عيد براي بزرگترا خيلي مهمه . يکي از سنتهاي خوب ما آريائي ها همينه . پس بيائيم بهار و شادي را به خونه بابابزرگ و مامان بزرگ ببريم و اگر هم که فوت کردن حتما به زيارت اهل قبور رفته و با فاتحه اي روح اونها رو شاد کنين بازم عيد تک تک شما عزيزان مبارک

۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه

نوروز مبارک


دعای من سلامت بودن توست

تمام آرزویم بودن توست

به سال نو همیشه شاد باشی

بهار کامرانی دیدن توست


اینم یکی از شعر های پدرم برای سال نو

سال نو رو پیشاپیش به همه عزیزان تبریک عرض می کنم

۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

فریدون کامرانی ( شاعر )


فریدون کامرانی در سال 1322 در شهر سربداران ( سبزوار ) دیده به جهان گشود و سپس تحصیلات ابتدائی خود را به علت ماموریتهای کاری پدرش در شاهرود ( استان سمنان) به اتمام رسانده و برای تحصیلات راهنمائی و دبیرستان به استان سمنان می رود . چون پدر ایشان مرحوم حسن کامرانی ( حکیمی ) یکی از نوازندگان تار و شاعر مجله های فکاهی آن زمان بود ایشان نیز به شعر و موسیقی علاقمند شد و بعد از سفر به تهران با آقایان علیرضا طاووسی ، هوشنگ فرهومند ، مرتضی شیخانی ، بهرام قطب و معروف صفرزاده آشنا شد که این دوستی بعد از 35 سال کماکان ادامه دارد
ایشان تبع شعر گفتن را از دوران دبیرستان به بعد از پدر مرحومش به ارث برد و شروع به سرودن شعر های فراوان کرد که هیچگاه این شعر ها را چاپ نکرده و کماکان مشغول به سرودن شعر می باشد .

البته من سعی دارم که شعر های پدرم را در این سایت قرار دهم ، شاید بتوانم محبتهای همیشگی ایشان به خودم را تا حدودی جبران کنم .

معروف صفرزاده ( سازنده ساز و مخترع قیچک باس )


در همان مجلسی که بعد از سالها دوری علیرضا طاووسی را دیدم مردی بود لاغــر اندام با چهره ای
بسیار مهربان و دوست داستنی که پر واضح بود بیش از حد مورد احترام دوستان هنرمند حاضر بود.
حافظة ضعیفم او را به خاطر نمی آورد ولی معروف با خلوص نیت و یزرگواری تمام به یاریم شتافت.
او از بچه محل های قدیم من بود . او حالا یکی از نوآ وران و شـــــاهکار سازان آلات موسیقی بود .
حتی میتوان به جرئت گفت که یک مخترع بود . درد در وجودم پر شــــد که خدایا ما در مملکتمان چه
آنسان های بزرگی داریم و بی خبریم ، کسی مثل او اگــــــــــر در جائی دیگر از این کره خاکی بود بی
گمان جایش در بهترین دانشگاه ها و هنرستان ها و مراکز علمی بود تا آموخته ها و تجربه ها را به
جوانان آن دیار بیاموزد نه اینکه تنها هنرمندان و نوازندگان شاهکار هایش او را بشناسند . گـر چه
او را تازه پیدا کردم ولی مهرش به دلم جای هزار ساله گرفت و بار بعد هم کــه رفتم اولین کسی که
از هوشنگ سراغش را گرفتم او بود ، معروف کجاست ؟ میخواهم او را ببینم و بار دیگـــر او را در
منزل هوشنگ دیدم با همان چهره و همان خصوصیات دوست داشتنی .........

کتاب سیمای هنرمندان ایران – جلد سوم – صفحه 388 – 389 – 390 – 391 – 392 – 393

به سال 1322 شمسی ، معروف صفر زاده در آذربایجان دیده به جهان گشـــــــود . آذربایجانی که در
عرصة علم و ادب ، هنر و فرهنگ ، حماســـه و دلاوری ها ، از خود گذشتگی ها و ایثار در راه دین
و شرف و ایران و ایرانی همیشه پیشــــــگام در طول زمان ها بوده و امتحان خودرا داده و به حق ،
سر همیشه سرفراز ایران لقب گرفته است .
از این استان و گوشه و کنار آن هنرمندان با ارزش و بی ادعا بسیار بر خواسته و بی سر و صدا در
گوشه و کنار استان و کشور به خدمات خود مشـــــــــــغول هشتند .از جمله اینان در قسمت موسیقی
و ساختن لوازم و آلات مربوط به آن هم باید از همین معروف صفر زاده نام برد .
وی به خاطر مأموریت اداری پدرش اجبـــــــــارا ترک دیار می کند . در تهران تحصیلات ابتدائی را در
دبستان هاتف و متوسطه را در دبیرستان های جامی و دکتـــــر فاضلی و اشکانی ادامه داد. سال اول
دبیرستان بود که ضمن خواندن درس وارد فعالیت های هنری دبیرستان شد و با شرکت در نمایشنامه
ها و خواندن پیش پرده های نمایش ، وارد عرصة هنر و هنرمنـــــدان گردید ولی اینکار او را راضی
نکرد و علاقمند به ساختن ویولن از روی الگو هائی از ویترین بعضی مغازه های ساز فروشی شد .
مدتی از فعالیت های وی در این قسمت نمی گذر که دبییر کاردستی دبیرســــــــتان به نام خاتون آبادی
چون استعداد وی را در ساختن ســـــــــــاز می بیند وی را کمک و راهنمائی می نماید و او در کارگاه
دیرستان به طور عملی و تئوری به فعالیت ادامه میدهد و اولین ســــازی که می سازد سنتور بود که
توسط یکی از همکلاسی هایش از او خریداری می شود .
وی پس از چندی به خدمت سربازی میرود و پس از پایان خدمت به ســــاختن ویولن روی می آورد و
علی اکبر پور که یکی از موریسین های خوب و وارد و بی ادعا می باشــــــــد وی را یاری می کند و
صفر زاده در جاده ای صحیح و هموار قرار می گیرد که نتیجه کار او آثار وی می باشد .
صفر زاده آموختن ویولن و تئوری موسیقی را نزد اکبر پور فرا می گیـــــــــرد زیرا معتقد است که هر
سازندة ساز باید حتما خودش با نواختن ساز آشنائی داشته باشد تا بتواند نواقص ساز را رفع و عیوب
آنرا بر طرف سازد . صفر زاده ، از نظزیات و راهنمائی های ابراهیم قنبری ، شـــــــــادروان مرتضی
حنانه ، میلاد کیائی ، حسن یوسف زمانی ، علی اکبر پور ، علی برلیانی ، ناصر مســــعودی ، مهندس
گلشن ابراهیمی که از جمیع جهات راهنمای وی در ساختن ساز بوده اند به نیکی یاد می کند .
معروف صفر زاده ، هنرمند جستجو گر و مبتکری است که جهت هر چه بهتر شــــــــدن کار های خود
و خدمت به موسیقی کشور و ساز های ملی و محلی به اقصی نقاط مملکت مســـــــافرت کرده و تا حد
امکان می کوشد که روی ساز های مناطق مختلف کشور ، ابتکاراتی از خود نشان دهد و همین ذوق
و ابتکارات در وجود وی موجب گردید ، در سال 1366 جهت تحقیق و تفحص در ساخت ســـــــاز های
مختلف محلی و عملکرد آنان در موسیقی کشور به منطقة چابهار برود و با استاد کمادان ، که یکی از
مشهور ترین نوازندگان محلی قیچک یا غرّک است ، مسائل کلی این ســــــاز را با وی در میان گذارد
وهمین گفت وشنود مستقیم وی موجب شد که پس از باز گشت (( قیچک باس )) را بســــــازد. در طول


دسته و اندازه کاسة این ساز تغییرات و محاسبات لازم را انجـام داده و با انتخاب چوب مناسب و یک
تکه ساختن کاسه ، ساز صدای مطلوب تر و پر قدرت ترو منطبق با نت نویسی و نواختن پیدا کند .
این ساز فعلا در اختیار هنرمند گرامی منوچهر باستان سیر می باشد کــه امید است صفر زاده به این
کار پر ارزش خود ادامه دهد و در آینده شاهد ابتکارات بیشتر وی روی ســاز های ملی و محلی سایر
نقاط ایران باشیم ، زیرا با همه قدرت و اصالتی که قیچک دارد ، به علت مشـــــکلات عدیده ساخت و
کمبود نوازنده ، ناشناخته مانده و جز در منطقة سیستان و بلوچستان ، کمتـــــــــر کسی از آن و نحوة
نوازندگی اش اطلاع دارد .
فرخی سیستانی در بارة این ساز ، سروده :
هر روز یکی دولت و هر روز یکی غّر هر روز یکی نزهت و هر روز یکی تار
نوازندگان محلی ، این ساز را به وسیله بندی از گردن آویزان می کننـــــــــــــد و مثل عاشیقلار های
آذربایجان ضمن نواختن ، اشعار حماسی و عرفانی نیز می خوانند . در چند ســـــال گذشته ، به همت
کارگاه ساز ســـــــازی وزارت ارشاد اسلامی (( فرهنگ و هنر سابق )) ، این ســــــاز در سه نوع و
اندازة مختلف ( سوپرانو – آلتـــــــــــــو – باس ) ساخته شد که نوع باس آن از نظر محاسبات دارای
نواقصی بود.
در بارة این ساز ملی محلی باید یاد آور شـــــــــد که طی قرون متمادی ، بسیاری از ساز های مّلی ،
محّلی ، به علت تاخت و تاز های اقوام بیگانه و یا هجوم فرهنگ غرب ( که امروزه ما شــــــاهد چند
نمونه ساز های الکترونیــــکی فنّی هستیم که در اسباب بازی فروشی ها به حد وفور یافت می شود)
و از طرفی نبودن امکانات و هم آهنگ نبودن استادان موسیقی ، تک روی ســــــازندگان ساز و تقلید
کورکورانه از الگو های قدیم ساز ، همه موجب گردید که بسیاری از ســـــاز های ملّی و محلّی ما از
بین رفت و یا به غلت نواقص خود قابل اجراء در ارکستر ها نباشد . در این باره نگارنده وقتی از این
هنرمند سئوال کردم ، در جواب گفت :
-- بنده معتقد هستم بایستی هماهنگی لازم بین استادان فن به عمل آید تا بتوانیم ، ســاز های ملّی را
احیاء و با معیار علمی موسیقی تطبیق نمائیم و بنده ســـــــــــاز (( قیچک باس )) را به همین منظور
ساختم و با محاسبات دقیقی که برای ســــــــاختن آن روی این ساز انجام داده ام کاملا این نواقص بر
طرف گردیده است .

مرتضی شیخانی ( تنبک )


مرتضی هم جزو همان یادگار های عزیز دوران محلّة اســـتخر و کاخ جوانان بود ، مهربان ، صمیمی ،
بی ریا . هیچگاه لبش را بی لبخند به یاد ندارم و مســـلم همین خصمصیت خوب اوست که الان هم او را
همانگونه شاد و بسیار جوان تر از ســــــالهایش می بینی . مرتضی راه ورود به قلب هر کسی را خوب
می شناسد و در جمعی که او هست محال است که صــــــــــــــدای خنده دمی قطع شود تا جائیکه حتی به
اعتراض دوستان هم میکشد که پس کار را کی شـــــروع کنیم ؟ زمانی هم که خود مرتضی ساکت است
معروف صفر زاده از مرتضی میگوید و طاووسی از خنده ریســـه میرود و جالب اینکه مرتضی خود نیز
پا به پای آنان میخندد . جوان مانده و شاداب تر از هر یک از ما .... هنرش را نیز با خود زنده و شاداب
نگاه داشته . مرتضی شیخانی را باید به جز یک هنرمند در عرصــــــــــــة موسیقی ایران ، یک نابغه در
صحنة زندگی خواند چون هیچگاه ندیدیم که چهره اش را سختی ها یا مشــکلات عوض کند . او هم یکی
از سرقفلی های ثابت و دوست داشتنی سفر های من به ایران عزیز است . بگذارید در باره اش از کتاب
سیمای هنرمندان بنویسم .

مرتضی شیخانی – سیمای هنرمندان ایران – جلد چهارم – صفحة 208 – 209 – 210 – 211

مرتضی شیخانی به سال 1327 خورشیدی در تهران محلّة گمرک امیریه متولد شد ، تحصیلات ابتدائی را
دبستان بینش و دوره دبیرستان را در دبیرستان پیر نیا به پایان برد .
از کودکی به موسیقی علاقه داشت و در ســـــــــال پنجم ابتدائی تحصیل میکرد که در جشن های مدرسه
فعّالانه شرکت می نمود.
از سال 1354 یک دورة یک ساله را در هنرســــــــــتان عالی موسیقی زیر نظر استاد محمد اسماعیلی
هنرمنــــــد با ارزش موسیقی کار تنبک نوازی را دنبــــــــــال و طی کرد ، پس از آن از روی نوار ، کار
هنرمنــــــــدان دیگر را ملاک قرار داد و سبک و سیاق هر یک را امتحان و بهره برداری کرد .
بعد ها در اردوی تربیتی و هنری رامســــــر با هنر مندانی مثل : میلاد کیائی ، علیرضــــــــــا طاووسی ،
جلیل عندلیبی ، مسعود حسنخانی ، لقمان ادهمی ، امیـــــــــــــر پازوکی ، حشمت الله جودکی شرکت کرد
ولی بیشتر فعالیت های هنــــــــــــــری خودرا بعد ها با میلاد کیائی ، علیرضا طاووسی ، جلیل عندلیبی ،
محمد موسوی به اجراء در آورده و همکاری داشته است .
وی مدتی نیز با یکی از ارکستر های وزارت فرهنگ و هنر وقت همکاری کرد و در همین ســـــــالها با
رادیو و تلویزیون به صورت پراکنده همراه سایر هنرمندان دیگر این سازمان همکاری داشت و سالها
با مرتضی احمدی ، هنرمند رادیو ، تلویزیون ، سینما و تأتر و دوبلر ، همراه امیـــــر بیداریان آهنگهای
ضربی قیلم ها و سریال ها را اجراء کرد .
سایر هنرمندانی که وی با آنها بعد ها در رادیو و تلویزیون همکاری کرد عبارتند از : شهریار فریوسفی،
جمال جهانشاد ، رضا کاشیان ، داود مجیدیان . در همنوازی ضرب غیر از امیـــــــــــــر بیداریان با رضا
بهنام ، رضا کاشیان ، مهرپویا ، و حاج حسینی همکاری کرده است .
وی جهت شناساندن موسیقی سنتی ایران همراه سایر هنرمندان مثل علیرضا طاووسی ، جلیل عندلیبی،
امیر پازوکی و ...... به کشور های آلمان و آمریکا ســـــــفر کرد و د رچار چوب روابط فرهنگی هنری
کنسرت هائی با هنرمندان مذکور بر پا کرده است و در داخل کشــــــــور نیز در شهر های مختلف همراه
بسیاری از هنرمندان رادیو و تلویزیون در جشن های ملّی و مذهبی شرکت نموده است .
مرتضی شیخانی علاوه بر نواختن تنبک که ســــاز اختصاصی او می باشد با نواختن دف ، آشنائی کامل
دارد و موســــــــیقی آذری را خوب می شناسد . وی در رشتة خوشــنویسی در انجمن خوشنویسان مدت
پنج سال کار کرد و دورة آن را با موفقیت به پایان رســــــــانید و هم اکنون یکی از خوشنویسان کشور
به شمار میرود .

از کتاب سیمای هنرمندان ایران نگارش آقای حبیب الله نصیری فر در شش جلد

هوشنگ فرهومند ( سنتور )


بارها در صحبت هایم از کاخ جوانان و دوستانی کــــــــــه در آنجا داشتم حرف زدم و بار ها
از هوشنگ فرهومند استاد غزیزی که در موسیقی و آواز ایرانی در آنجا با من یاری میکرد.
او بود و میلاد کیائی و مرتضی شیخانی و علیرضا طاووسی و ...... در موســــیقی و بسیاری
از هنرمندان امروزه سینما و تأتر در رشته سینما و...............
حالا از هوشنگ عزیز برایتان حرف دارم ولی نه از زبان خودش ، بلکه از کتـــــــابی که در
ایران به چاپ رســـــــــیده و الحق نویسنده آن آقای حبیب الله نصیری فر در نهایت کوشش و
جدیت و بی نظری تا حد امکان کسی را از قلم نیانداخته و با کار زیبـــــــــــا و پر ارزش خود
توانسته این ســــــــرمایه های گرانبهای هنر این مرز و بوم را به دیگران بهتر معرفی کند .
من خود هنوز موفق به تهیه این کتاب نشــــــــــدم چون نایاب بود اما بی صبرانه منتظر چاپ
مجدد آن هستم . سیمای هنرمندان ایران نام شش جلد این اثر می باشد .
در جای خود حرف های دیگری در باره این کتاب با شما خواهم زد .
فعلا از هوشنگ فرهومند سخن داریم در این جا .

سیمای هنرمندان ایران – جلد چهارم – صفحه 195 و 196 و 197 و 198

هوشنگ فرهومند در آذر ماه 1326 در محله قدیمی تهران خیابان لر زاده به دنیا آمــــده ،
دوران دبستان را در مدرسه امید تهران طی و دوره دبیرستان را در هنرستان قوام تهران
سپری کرد. هنر موسیقی را در سال 1340 با ساز بادی فلوت آغاز و از ســــال 1342 به
ساز سنتور روی آورده و شروع به فراگیری آن نمود و در دوران دبیرستان دز گروه های
موسیقی سنتی شرکت فعال داشت .
در سالهای 46 و 47 به عنوان نفر اول ، قهرمانی کشور را در رشته ســـنتور در اردوگاه
رامسر کسب کرد و در این راه هنرمند ارجمند میلاد کیائی کمک های مؤثری در این زمینه
به وی نمود که آموزشهائی را نزد ایشان و مرحوم استاد ورزنده و بازرگان فرا گرفت و در
کنار دوستان دیگر هنرمند خود علیرضا طاووسی و مرتضی شــیخانی ، بهرام قطب و بهمن
پازوکی گروه موسیقی سنتی تشکیل دادند و در مجامع هنــری و انجمن های علمی و ادبی
اقدام به اجرای برنامه کردند .
وی نظر به علاقمندی بسیار در این رشـــته ، بعد ها سعی در نو آوری در اجرای نوازندگی
روی ســـاز سنتور و عود و سبک نوازندگی با اجرای نیم پرده های کروماتیک و دیاتونیک
را به صورت نیم کلاسیک و آریژ نوازی در روی سنتور پیاده نمود ه کـــــــه در حال حاضر
این روش مورد نظر خاص اساتید قرار گرفته است . در ســـــــالهای 53 و 54 جهت ادامه
تحصیل به کشور آلمان غربی مســــــافرت و در حین تحصیل برنامه های متعدد موسیقی با
ساز سنتور اجراء نمود.
در سالهای 56 و 57 حدود دو سال در محضر اســــــــتاد مصطفی پور تراب و استاد محمد
پور تراب دوره سلفژ و موسیقی کلاسیک را فرا گرفته و در این مدت با گروه همســــرایان
رادیو تلویزیون ایران به سرپرستی خانم گلنــــوش خالقی همکاری مستمر داشته و پس از
توقف چند ساله در ســــــــالهای 67 به بعد مجددا شروع به فعالیت های هنری به خصوص
تحقیق و تجسس در باره ســــاخت سنتور با حالت های فیزیکی خاص برای اجرای کــــــــار
های سنتی و کلاسیک با استفاده از نیم پرده و ربع پرده های آماده روی ســــــنتور کرد که
مورد توجه هنرمندان و هنر جویان علاقمند واقع گردیده است . هم اکنـــون پس از فراغت
از کار های اداری مشغول تدریس سنتور می باشد .

از کتاب سیمای هنرمندان ایران نوشته آقای حبیب الله نصیری فر

علیرضا طاووسی ( ویلن )


علیرضا طاووسی ( ویولن )
طاووسی هم یکی از همان عزیزانی بود که از کاخ جنـــــــــــــوبی می شناختمش و حالت به خصوص
چهره اش را هیچگاه از یاد نبــــــردم ، هر وفت که می نواخت انگــــــــــار در خویش نبود با هر نت و
با هر حرکت آرشه اش حالتی میگرفت کـــــــــــــــه باید اهل دل باشی تا بدانی چیست . او بود و لقمان
ادهمی کـــــــه او در ایران ماند و لقمان به غربت رفت و تنها با شـــــنیدن کار ها و صدای سازش که
با صدای ستار یا مهستی توأم است گاهی با او به یاد می نشینم . علیرضـــــــــــــا طاووسی را پس از
سالها دوری در ســـــــــــــــفرم به ایران در منزل دوستی صاحبدل و هنردوست در یک بزم هنری دیدم
همان بود کــــــــــــه می شناختمش تنها یک تغییر کلی را در او حس کردم و آنهم صدای سازش بود و
سوزی که از آرشه اش بر میخواست . همــــــــــــــــــه بودند ، هوشنگ فرهومند ، مرتضی شیخانی ،
معروف صفر زاده و ....... با صدای ســـــــــــــــــازش خواندم و رفتم به همان دوران خوش جوانیم ..
آنشب یکی از شبهای فراموش نشدنی زندگیم بود . باز هم طاووسی را دیدم هر جـــــــــــــا که یارانش
بود او هم بود و در آخرین ســـــــــــفرم هم او را همانگونه که قبــــــــــلا دیده بودمش ...... طاووسی
گنجیست گرانبها که گوهر نشناسان شـــــــاید به عمد یا از روی نادانی از او غافلند و نه تنها او بلکه
خیلی از این عزیزان را کـــــــــــــــــــــه وجودشان برای هر کشوری ثروتی عظیم است و دلشان هفت
گنجینه هنرو علم به دست فراموشی داده اند .

کتاب سیمای هنرمندان ایران – جلد چهارم – صفحه 60 – 61- 62- 63 و 64

علیرضـــــــــــــــــــا طاووسی از شیرین نوازندگان ساز ویولن است که به سال 1325 خورشیدی در
شهرستان کرمانشاه متولد شد ، تحصیلات ابتدائی را در دبســتان کزازی و متوسطه را در دبیرستان
زادگاه خود ادامه داد ولی بعد ها که به تهران آمد در دبیرســــــتان دارالفنون آن را به پایان رسانید.
میرزا آقا طاووسی از هنرمندان و آواز خوانان صاحب نام کرمانشـــــــــاه بود که وی از ابتداء تحت
تأثیر صدای جذاب و آواز او به موسیقی گرایش پیدا کرد .
علیرضا طاووسی از سن سیزده سالگی فرا گیری موسیقی و نواختن ساز ویولن را نزد هنرمنـــدی
که کلاس موسیقی داشت به نام فروهر ، مدت دو ســـــــــال کارکرد سپس نزد هنرمند دیگرس به نام
خائف که از اقلیت های مذهبی ارامنه بود رفت و مدت یک سال هم نزد ایشان به فراگیری موسیقی
پرداخت .
وی زمانی که به تهران آمد خوشبختانه با حسین یوسف زمانی هنرمنـــــــــد ارجمند همسایه شد که
از این همسایگی بهره های فراوان نصیب وی از جهت آشتائی با هنر موسیقی گردید . پس از چندی
در یک برنامه هنری با میلاد کیــــــــــــائی نوازنده صاحب سبک سنتور و هنرمند با فرهنگ کاسعلی
اکبر پور نوازنده و آهنگساز ارجمند رادیو و معروف صفر زاده هنرمنـــــــد دیگری که بسیار دوست
داشتنی و درویش مسلک و بی ادعاست دوست شــــــد و در برنامه های هنری چندی با این عزیزان
همکاری کرد .
علیرضا طاووسی زمانی که در دبیرستان دارالفنون مشغول ادامه تحصیل بود با ارکستر مدرســــــه
آشنا شد و همراه آنها در اردوی موسیقی و فرهنگی – هنــری سراسر کشور شرکت کرد که در این
ارکستر رتبه اول را به دست آورد و بعد ها در کنسرت های متعددی کـــــــــــه در مدرسه به مناسبت
جشن های ملی و مذهبی در دبیرستان های تهران بر پا میشــــــد همراه دوستان هنرمند خود شرکت
می کرد . وی لز کلاس ششم متوسطه قدیم به رادیو راه یافت ، در رادیو با مهدی ســــهیلی شاعر و
ترانه سرا ، همراه با صـــــــدای ایرج همکاری خودرا با برنامه های رادیو ایران آغاز کرد ، سپس
در تلویزیون در برنامه (( شب چهره )) که با همکـــاری هنرمندان : میلاد کیائی ( نوازنده سنتور )،
فخرالدین حکیمی ( نوازنده تار ) ، رضــــــــا بهنام ( نوازنده ضرب ) ، مرتضی جوهری ( خواننده )،
ترتیب داده شده بود همکاری کرد و سالها این برنامه ادامه داشت کــه در واقع باید خاطر نشان کرد
که با اکثر خوانندگان رادیو و تلویزیون همکاری کــــــــــــرد که می توان از : محمود رحمانی پور ،
احمد رخمانی پور ، میلاد کیائی ، فخرالدین حکیمی ، احمد علی راغب ، امیر ناصـــــــــــــــر افتتاح،
فرهنگ شریف ، امیر بیداریان ، اکبـــــــــــــــر گلپایگانی ، مرتضی جوهری ، محمد موسوی ، قاسم
رفعتی ، عبدالنقی افشار نیا ، مرتضی شیخانی ، جمال جهانشاد ، عبــدالله معارفی ، جهانگیر ملک ،
جلیل شهناز ، محمد رضا لطفی ، علی و منوچهر خیــــــــــر خواه ، هوشنگ فرهومند ، بهمن و علی
سراجیان ، محمد ابراهیم ذوالقدر ، محمد منتشری و بسیاری دیگر نام برد که با بسیاری از این عزیزان
غیر از برنامه های رادیوئی و تلویزیونی درایران و خارج از کشور برنامه های هنری و کنسرت های
متعددی تحت عنوان شناخت موسیقی و فرهنگ صوتی ایران در ســـالن های مختلف مراکز علمی و
فرهنگی به اجراء در آورده است .
وی در سال 1347 به استخدام بانک ملی ایران در آمد و از سال 1358 تا سال 1376 به عنوان مدیر
بانک ملی یکی از شعبه های خیابان خوش مشغول انجام وظیفه شد و تا زمان بازنشستگی که شهریور
1376 بود ، ساز وی همیشه مونس تنهائی او بوده و آنرا برای دل خود می نواخت و اندوخته های
خودرا به چند هنر جوی مورد نظر خود تعلیم داد .
علیرضا طاووسی علاوه بر نواختن ساز ویولن که ساز اختصاصی وی می باشد ، با نواختن سازهای
سنتور ، سه تار ، تار و تنبک نیز آشنائی دارد و آنها را به شیرینی می نوازد . وی در ســـــــال 1359
ازدواج کرد که خداوند پسری به وی و همسر او عنایت کرد به نام احسان که در حال حاضر دانشجوی
رشته صنایع غذائی می باشد و با نواختن ساز های سنتور و ضرب آشنائی دارد که ن.اختن سنتور را
جدی تر از ضرب دنبال می کند . وی نواختن سنتور را نزد پر خود، از روی نت فرا گرفته است .

از کتاب سیمای هنرمندان – جلد چهارم – نوشته آقای حبیب الله نصیری فر


برگرفته از سایت دختر مهناب
هيچگاه نگاهت را فراموش نمي کنمنگاهي سر شار از محبت و صميميتصدايت در گوشم زمزمه مي شودو نگاهت در ذهنم مجسماما... من تو را مي خواهم نه خيالت را

خودم سر کار


چهار چيز است که نمي‌توان آن‌ها را بازگرداند:سنگ ... پس از رها کردن!حرف ... پس از گفتن!موقعيت... پس از پايان يافتن!و زمان ... پس از گذشتن!
در غريبي ناله ها کر دم کسي يادم نکرددر قفس جان دادم و صياد آزادم نکردضربه مردم چنان از زندگي سيرم نمودآرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد
چشم وقتی قشنگه که توش اشک باشه.اشک وقتی قشنگه که توش عشق باشه.عشق وقتی قشنگه که مال تو باشه.تو هم وقتی قشنگی که سهمیِه بنزیِنت مال من باشه
حافظ شیرازی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
!نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را



كاروان

عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ...
خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار
نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر
در بهاری كه دلم نشكفد از خنده يار

چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟
چه كند با دل افسرده من لاله به باغ ؟
من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك ؟
وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ ؟

عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد ...
مي برد مژده آزادی زندانی را ،
زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد
سحری جلوه كند اين شب ظلماني را .

پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد
شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش
روح آزرده من مي رمد از بوی بهار
بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردينش

عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ...
كاروانی همه افسون ، همه نيرنگ و فريب !
سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
بخت بد ، هرچه كشيدم همه از دست حبيب

ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !
آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق
به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه

فریدون مشیری
همیشه برای کسی بخند که میدونی بخاطر تو شاد میشه ... واسه کسی گریه کن که میدونی وقتی غصه داری واشک میریزی برات اشک میریزه.... برای کسی غمگین باش که در غمت شریکه... عاشقه کسی باش که دوستت داشته باشه
شبی آمدی در سکوت خانه ام دق الباب شدی شمس شب نشین این تاریکخانه شدی من تنها را یکدم همدم شدی
زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است.
عمري با غم عشقت نشستم... به تو پيوستم واز خود گسستم ... وليکن سرنوشتم اين سه حرف بود ... تو را ديدم. پرستيدم . شکستم
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود کاش بودی تا فقط باور کنی بی تو هرگز زندگی زیبا نبود
زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که:با لبخندت زندگی می کنن.از نفست آرام می گیرندوبه امیدت زنده هستند

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه


بر مزارم گریه معنائی ندارد ناله و زاری دگر جائی ندارد
کامرانی رفت از این دنیای فانی این برفتن ها که پایانی ندارد
گر خدا را نزد خود گم کرده ای تو بدان ایمان خود گم کرده ای
گر درون خود ندیدی نور او نور حق را در دلت گم کرده ای
خون که قرمزه رنگ عشقه / اما اشک که بيرنگه درد عشقه
پس از مرگم تو اي زيبا نگارم بيا با جمع ياران بر مزارم سرت خم كن بزن يك بوسه بر خاك كه در زير خاكم چشم انتظارم
پس از مرگم تو اي زيبا نگارم بيا با جمع ياران بر مزارم سرت خم كن بزن يك بوسه بر خاك كه در زير خاكم چشم انتظارم
هرگز به کسی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری... هرگز به کسی محبت نکن وقتی قصد شکستن قلبش را داری... هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری
کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود / و آخرین سیاهپوش که مرا به فراموشی میسپارد چه کسی خواهد بود
در زندگي افرادي هستند كه مثل قطار شهر بازي مي مونن. از بودن با اونا لذت مي بري ولي باهاشون به جايي نمي رسي
اگر روزی مردم ، تابوتم را سیاه کنید ، تا همه بدانند سیاه بخت بودم ، روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای دوستدارانم برایم گریه کند ، چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار دوستدارانم بوده ام ، ودستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم